۱۳۹۰ آذر ۵, شنبه

فصلی به خاطر چرخ، چرخی به خاطر فصل

 

 

نمی شود نشنید 

نمی شود نادیده انگاشت این چرخ بی فصل را

بی هیچ بهار را 

که می سوزد از پس 

و کاش 

 و کاش

و کاش  نسوزاند آنچه را که روییده است

 

مردی در انتظار بهار 

و صدای ثانیه های مدام

و خاطره های تلخ

 

 

من را میان این همه اوهام چه 

من را میان این همه فصل 

این همه فصل 

این همه فصل

بی هیچ چرخی

 

 

گفته بودم ما ترانه می خوانیم

دروغ بود

ما هیچ ترانه ای در ذهنمان

جاری نبود

و فقط

می دانستیم که ترانه از هذیان بهتر است

فقط همین

 

ما آفریدگاران این فصل های بی چرخ

ما این  چرخ های بی هیچ فصل

 

۱ نظر: