۱۳۹۰ آذر ۵, شنبه

فصلی به خاطر چرخ، چرخی به خاطر فصل

 

 

نمی شود نشنید 

نمی شود نادیده انگاشت این چرخ بی فصل را

بی هیچ بهار را 

که می سوزد از پس 

و کاش 

 و کاش

و کاش  نسوزاند آنچه را که روییده است

 

مردی در انتظار بهار 

و صدای ثانیه های مدام

و خاطره های تلخ

 

 

من را میان این همه اوهام چه 

من را میان این همه فصل 

این همه فصل 

این همه فصل

بی هیچ چرخی

 

 

گفته بودم ما ترانه می خوانیم

دروغ بود

ما هیچ ترانه ای در ذهنمان

جاری نبود

و فقط

می دانستیم که ترانه از هذیان بهتر است

فقط همین

 

ما آفریدگاران این فصل های بی چرخ

ما این  چرخ های بی هیچ فصل

 

۱۳۹۰ تیر ۱۹, یکشنبه

تنهایی

من در میان هجمه ای از تنهایی انسان
من در سیاهچا له ای از شهوت میل به انزوا، میل در خود فرو رفتن
گم شدم
و تو را
فراموش کردم
باور کن

من در بی پایان عمق خود
وزنه سنگین نیازهایم را رها کرده ام


۱۳۹۰ اردیبهشت ۸, پنجشنبه

آن دم که زنده می شوی



دمي که زنده مي شوي در من آه..
دمي که زنده مي شوي


۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

خیال خام صلح




میدانگاه ویران
آری
آدمی در درون
میدانگاه ویرانیست
که ویرانی گستره مرز برون را می ماند
من در این ویرانی، با عبث امیدی
صلح احساس و خرد را اندیشیدم

چه بیهوده گزافی؟!
آب را با آتش؟
آه چه اندیشه پرمدعی کوردلی!؟
عشق را با عقل؟


اینست
آری
خام ترین طرح صلح نافرجام تاریخ انسان
و باز
شهوت آسوده از این طرح صلح نافرجام

۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

شعر بی طلوع



بر نوسان مرده شعرهاي من
رقصيدن آغاز مکن
که شعر پُرمرده مرا
در عمق اين شب قعر هنگام
هيچ صبحي در کار نبوده است



۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

دیوار




من که هستم؟
خويشم را از کجا جسته ام؟
که ديوار
سهم سنگين من
از روزهاي آلوده زندگي بوده است.