۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

شعر تو







شعرت، خیس از عبور مکرر از گذاران حجمه های آشوب ذهن در خالی تن
و به دور از چشمان روشن رویا

شعرت، امتداد یک درک شکوهمند و تکنوازی در یک سمفونی بزرگ
و باز شعرت، دلش می سوزد از وسعت ویرانی رویای نمناک باغ بعد از باران.

باید برای مرثیه ویرانی رویاها اشکی ریخت
این داستان تازه سرآغاز یک انجماد بزرگ است
آری شعرت اعجازی بزرگ است
چونانکه لرزش دستان من


من برای آیینه ام عزاداری میکنم
و برای آن روز انجماد بزرگ اشک می ریزم
من برای ماهی ها اشک نمی ریزم
برای پرند ه ها هم اشک نمی ریزم

من برای جهالت خودم اشک می ریزم
برای خورشید اشک میریزم
که گرمایی نتوانست خالی کند در ذهن قندیل های یخ بسته بر پیشانی زمین

من برای لرزش دستانم اشک میرزیم
که بی تصور گرما میلرزد و تمام می شود
و تن به ویرانی رویا می سپارد که در نبودنش حجمه های خالی تن ریشه می گستراند به دیواره های رگهای خواب

آری شعرت اعجاز بزرگیست آن چنان که لرزش دستان من در تصور نیستی گرمای نور



۵ نظر: