۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

دروغ







حالا دیگه اگه چیزی می نویسم نه به خاطر اینه که دلم واسه حرفهای ناگفته ام بسوزه، بلکه فقط واسه اینه که دیگه عادت کردم به نوشتن و عین یه معتاد که دوست داره ترک کنه و نمی تونه، دوست دارم که دیگه ننویسم ولی امیدوارم دست کم طاقت بیارم

آخه می دونی این روزها نوشتن هم دیگه فایده ای نداره، این روزها هر از چند گاهی قیافه اون جوون ایرانی تو تبلیغ بی بی سی فارسی میاد جلوی چشام که با لحن دلنشینش میگه :می دونی اینروزها چیه زندگی رو از همه بیشتر دوست دارم، اینکه هیچ وقت تنها نیستم و من بعدش تو دلم میگم: زکی .. تو می دونی من اینروزها از چیه زندگی بیشتر متنفرم، اینکه همیشه تنهام و ای کاش همون تکنولوژی که باعث شده اون جوون از تنهایی دربیاد می تونست به من هم کمک کنه که دست کم یه ذره از تنهایی هام کم شه که نه تنها نتونست، بلکه...ـ

گاهی دوتا آدم تنها به هم می رسن و هر کدوموشون عینهو یه آدم تشنه که تو دل کویر دنبال آب می گرده فکر می کنه کسی که روبروش ایستاده می تونه تنهایی شو پر کنه و تشنه کویر درونشو سیراب.
ولی می دونی چیه، تو کویر هیچ چیزی جز سراب وجود نداره و من دلم واسه هردوتای اونا می سوزه اونوقتی که می فهمن روبروشون یه سراب بیشتر نبوده، خب لابد باید دلم به حال خودم بسوزه دیگه!؟

و کویر باور کن که به اندازه وسعتش معنی داره، می دونی هیچ موجودیتی نمی تونه تو کویر دووم بیاره، حتی یه چشمه.
وقتی خوب نگاه می کنم می بینم کویر همه جا رو پوشنده، اینهو یه بیماری مسری. و حالا دیگه همهء جاهایی که یه روزهایی سرسبز بودن، مریضی کویر شدن گرفتن، شاید خاصیت گرم شدن کره زمین باشه، شاید هم یه جور آفت باشه، نمی دونم ولی ناخودآگاه یاد دعایی می افتم که کوروش توی وصیت نامه ش واسه سرزمینـ(مون) کرده که می گه: "خداوند این سرزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی محفوظ بدارد" و باورم نمی شه که آدمی که روی پاهاش راه می ره، بدون اینکه بالی رو شونه هاش داشته باشه چطور می تونسته اینقدر آینده نگر باشه !؟ از اون وقتها تا حالا شاید میلیونها... یا نه کسی چه می دونه شاید میلیاردها نفر این وصیت نامه رو خونده باشن، ولی شرط می بندم کمتر کسی تونسته بفهمه که چرا دروغ از نگاه کوروش اونقدر خطرناک بوده، اونقدری که اونو به اندازه دشمن و خشکسالی و شاید هم بیشتر مهلک می دونسته.

می بینی این کویریه که داره همه جا رو می گیره

آه من چقدر ساده لوح بودم که فکر می کردم که توی دل کویر هم میشه چشمه پیدا کرد!! ولی بهت حق می دم تو سرزمینی که وزیر کشورش به خاطر دروغ گویی هاش تمجید میشه دیگه هیچ انتظاری از امثال من و تو نمی شه داشت.

و باور کن این روزها مردم دارن یکی یکی کشته می شن بدون اینکه بدونن دشمن اصلیشون اسمش هست دروغ

دیگه نوشتن هم فایده ای نداره و تو می تونی مطمئن باشی که این شرح حال من توی همین روزهاست و دقیقا می تونی روی تاریخی که گوشه بالای سمت چپ این نوشته رقم خورده حساب باز کنی.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر