۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

طرح بغض

تو را نگاه ميکردم و تو
نگاه ثابتت در يک جايي پشت صورت من پخش ميشد
تو را صدا ميکردم و تو
مي گفتي
ساکت، گوش کن باز هم صداي درياست
و من گوش ميدادم
و در صداي دريا غرق ميشدم و
تو را ميديدم که بي تفاوت در حال جستجوي يک محصول جديد در يک مجله زرد هستي

عزيز من باز هم بيا

در لابلاي ورق های خاطره هاي خيس
چکه چکه اشک مرا بنويس

و با چنگ هاي زخم خورده جنون
طرحي از بغض من بکش به رنگ خون

بيا
اين روزهاي دم کرده از سکون و انزواي من، مال تو
و اين شبهاي لبريز از بغض و اشک و آه من که دیگر حتی کورسوي نور ستاره هايش هم در حال خاموشيست،باز هم مال تو



اما ... تو برايم سوغات چه آورده اي؟
سکوت؟! خوب است
برچسب هاي طرح جديد که روي پيشاني ميچسبند؟ راستی جنسشان مرغوب است؟
مجله هاي زرد؟ کتابهايي از شب اول قبر؟
بگو ديگر چه آورده اي
نقاشي هايت را جا گذاشته اي؟
اعتماد را چه؟ نياورده اي!؟

باشد
من ترانه اي از سکوت خواهم سرود
ترانه آدمهايي که برچسب هاي طرح جديد روي پيشانيشان چسبيده ست
آنهايي که مجله هاي زرد مي خوانند و تمام نکته هاي کتاب هاي شب اول قبر را خوب ميدانند
و به نقاشي هاي تو مي خندند
و اعتماد را مفهوم بيهوده اي مي دانند و به سادگي از ذهنشان بيرون مي رانند
.
.
.
.
.
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر