۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

ترانه را تنها مگذار







باید صبور بود و اما مجالی هم نیست
و صبور باید می بودیم و مجالی هم نبود

باری مجالی نیست هر از این دست که بشود آرام آرام میوه های باورهایمان رابرق انداختی
و در سینه پاشیده اعتراض نور بر اغتشاش برگها، چیدنی



چندمین بار است که مجال را گم کرده ایم چونان که برای همیشه، آرامش را
روزگارمان به فنا خواهد رفت
و وقت بسیار تنگ است
صدای شکستن ثانیه ها به ما خواهد پیوست
و ما در پیوستگی صدای شکستن ثانیه ها خواهیم شکست
و بعد دوباره سکوتی سنگین، در نیستی ترانه خواهد بود
و صدای ملقمه ای خواهد بود گنگ از هذیان باورهای جذامی که از ابتدا بوده است


ترانه را ناقص مگذار، ما ترانه می خوانیم
در گریز از صدای ملقمه گنگ هذیان باورهای جذامی، ما ترانه می خوانیم

ترانه پرواز کرده است
و پا بر چیده است از اجتماع لجنزارهای بو گرفته مرگ
تا سراچه باغهای نور و رنگ

جایی که لبخند زندگی می پاشد و زندگی، لبخند
ترانه را تنها و ناقص مگذار ما ترانه می خوانیم








.

.
.

۱ نظر: